با ماهرخی اگر نشستی، خوش باش

با ماهرخی اگر نشستی، خوش باش

تلاوت‌های ذهنی یک خود نسل سوخته‌بین
با ماهرخی اگر نشستی، خوش باش

با ماهرخی اگر نشستی، خوش باش

تلاوت‌های ذهنی یک خود نسل سوخته‌بین

سفر با حاج سیاح، احسان نوروزی، نشر افق

پاریس بلد است چه‌طور خریداران ناز و عشوه‌هایش را حفظ کند، این‌ها همان‌قدر برایش طبیعی‌اند که خواندن اشعار بودلر در اتوبوس بازگشت به محله‌ی حومه‌ی پاریس و اتاقک اجاره‌ای‌اش. اما به خانه که می‌رسد دیگر هیچ راه دسترسی‌ای به او نیست، تلفنش مدت‌ها پیش قطع شده، ای‌میلش را هفته‌ی قبل چک کرده و نامه‌ای جز قبض برایش نمی‌آید.

دل‌خوشی‌اش عکاسی از خودش است. هر روز بعد از پایان کار شبانگاهی به اتاقش که می‌رسد قبل از هر چیز می‌رود جلوی آینه و از خودش عکس می‌گیرد، بدون هیچ هدفی. راز بزرگ زندگی‌اش این است، نه برای مشتری‌ها و نه برای همکاران و نه برای یکی دو دوستی که از دبیرستان برایش باقی مانده‌اند، برای هیچ کدام‌شان از این راز نگفته است.

نظرات 1 + ارسال نظر
- ع.پ رهگذر دوشنبه 29 بهمن 1397 ساعت 08:36 http://Www.thomascrown.blogsky.com

درود فراوان

این چندتا متنی که نوشتین
من رو یاد سریالی میندازه که تازگی ها اومده و دارم نگاه میکنم
Money Heist
اسپانیایی هستش
و داستان سرقت از خزانه داری اسپانیا
اسم هرکدام از سارقین اسم یه شهر هستش
توکیو ، برلین و ...

خوشحالم که نوشتید بعد از مدت ها

سلام
چه جالب، اتفاقاً این سریال رو گذاشته بودم تو لیست دانلود که سر فرصت نگاهش کنم.
ممنون دوست عزیز.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد