با ماهرخی اگر نشستی، خوش باش

با ماهرخی اگر نشستی، خوش باش

تلاوت‌های ذهنی یک خود نسل سوخته‌بین
با ماهرخی اگر نشستی، خوش باش

با ماهرخی اگر نشستی، خوش باش

تلاوت‌های ذهنی یک خود نسل سوخته‌بین

آنا گاوالدا، دوستش داشتم، ترجمه ناهید فروغان، نشر ماهی

دوست دارم با تو باشم، چون در کنارت احساس کسالت نمی‌کنم. حتی وقتی با هم حرف نمی‌زنیم، حتی وقتی پیش هم نیستیم، احساس کسالت نمی‌کنم. هرگز احساس کسالت نمی‌کنم. فکر می‌کنم علتش این است که به تو اعتماد دارم. حرفم را می‌فهمی؟ هر چیزی را که در تو می‌بینم و هر چیزی را که نمی‌بینم دوست دارم. البته عیب‌هایت را می‌شناسم. اما به نظرم محاسن من و معایب تو مکمل هستند. تو از یک چیزی می‌ترسی و من از چیزی دیگر. حتی خباثت‌هایمان با هم جورند! تو بهتر از چیزی هستی که نشان می‌دهی و من برعکس.

صفحه 160

آنا گاوالدا، دوستش داشتم، ترجمه ناهید فروغان، نشر ماهی

نگاهی به تلفن همراهم می‌اندازم.
هیچ پیامی برایم نیامده.
معلوم است.
چه‌قدر من احمقم.
چه‌قدر احمقم...

[چند ساعت بعد]

باز هم به تلفن همراهم نگاه می‌کنم و منتظرم خبری شود.
چهار صبح است...
واقعاً خیلی احمقم.

[فردا صبح]

به خانه‌ی خودمان هم زنگ زدم. کد پیامگیر را گرفتم. چند پیام بی‌اهمیت داشتم.
یعنی انتظاری غیر از این می‌داشتم؟
باز اشکم جاری شد.

صفحات 8 - 9 - 15