«عیبجویانم حکایت پیش جانان گفتهاند
من خود این پیدا همیگویم که پنهان گفتهاند
روزگاری زمین و هفت فلک اطراف آن همگی تحت تسلط جنها بود، تا اینکه نسل انسان در زمین پا گرفت، جنها که تاب تحمل رقیب را نداشتند شروع به از بین بردن انسانها کردند، تا اینکه خداوند به پریان که ذاتشان از آب بود فرمان داد تا از انسان حفاظت کنند، پریان در عمق شور اقیانوسها سکنی گرفته بودند و انسان را از حملهی جنها حفظ کردند، اما جنها با شرارت از نیروهای آسمانی و افلاک علیه پریان استفاده نمودند و شمار زیادی از انسانها را کشتند، تا اینکه به امر خداوند ملائک بعد از جنگی سخت افلاک را تصرف کردند.
فکرش را بکن! قلمرو افلاک آسمانی به ملائک رسید، قلمرو آبها به پریانی که تعداد کمی از آنها باقی مانده بود و انسان هم مالک قلمرو خاک شد و جن، آواره و حیران بین این سه مرز.
رحیمی مدتی رییس روابط عمومی بوده. بعد به خاطر ارسال بلوتوث مستهجن به یکی دو تا از کارمندان خانم، پرونده برایش درست کرده بودند که خودش معتقد بود پاپوش بوده. یک مدت رفته بوده شهرداری، اما به اتهام دریافت رشوه _رحیمی تأکید داشت که این یکی هم پاپوش بوده_ برایش پرونده درست کرده بودند و بعد از مدتی دادسرا و دادگاه، دستآخر دوباره به سازمان برگشته بود. یک توبیخ کتبی در پروندهاش درج شده بود و تأکید شده بود جایی مشغول به کار شود که اصلاً با خانم و پول و مسائل مالی سر و کاری نداشته باشد. مدیر کارگزینی هم او را به عنوان مسئول بایگانی متروکهی سازمان منصوب کرده بود. رحیمی ننشته روی صندلی، یک سیدی درمیآورد.
«این رو الان از دستفروشی تو میدون گرفتم. فیلم مهمونی فوتبالیستائه. این کامپیوتراتون کدومشون سیدیخورش بازه؟»