با ماهرخی اگر نشستی، خوش باش

با ماهرخی اگر نشستی، خوش باش

تلاوت‌های ذهنی یک خود نسل سوخته‌بین
با ماهرخی اگر نشستی، خوش باش

با ماهرخی اگر نشستی، خوش باش

تلاوت‌های ذهنی یک خود نسل سوخته‌بین

پروفایل

اگر موبایل بودم، همیشه سایلنت بودم.

خرس استوایی

من دیگه خوابیدم، تابستون که تمام شد بیدارم کنید!

قال العاصی: النوم عندی احلی من العسل.

هایده در محرم بوشهر

پیش‌نوشت: این مطلب رو از صفحه اینستاگرام احسان عبدی‌پور؛ نویسنده و کارگردان بوشهری برداشتم (اگه هنوز نشناختید راهنمایی می‌کنم: کارگردان فیلم تنهای تنهای تنها). خیلی خوشم اومد و حیفم می‌شد این‌جا به اشتراک نگذارم. پایین متن هم چند جمله‌ای در تکمله می‌نویسم.



تنها یک روایت وجود داره که میگه هایده ماه محرمِ سال پنجاه و سه تو بوشهر نوحه خونده. نمیدونم خوبه یا بد، ولی ئی سکه ایه که به نامِ مسجدِ ظلم‌آباد ضرب شد و دیگه هیچ جای ممالک اسلامی تکرار نشد.
شو هشتم محرم ممد خروس داشت تو بُر داخلی سینه میزد... سینه ی سنگین و قیامتی هم شده بود. میگن سقف دو سه بار جیریکه ی زشتی داده انگار میخواسته برُمبه. سی ثبت تو تاریخ لازمه همه ی جزئیات بگم.
 دستا میرفت بالا و یکجا میخورد رو قفسه ی سینه ها وُ صدای ساطوری که تو قصابی رو کُنده بشینه میداد. بخشو گفت "وااااحد " که یهو پشت بندش صدای چِقّه ای اومد!


خروس که بُر داخلی سینه میزد، فهمید، صف ول کرد دوید سمت بخشو. بخشو تو محاصره ی سی چهل تا ضبط صوت بود. هر ضبطی هم قد یه بالشتی. یه طرف نوار پُر شده بود و پریده بود. ضبط فیلیپس تازه اومده بود و خروس دستمزد سه برج داده بود پاش. عشقش میخورد.  جنگی اوطرف نوار نهاد تو ضبط و دکمه  فشار داد و گذاشتش جلو دهن بخشو کنار میکروفون و برگشت سر جاش تو صف تا بهترین کیفیت بخشو در طول تاریخ رو ضبط کنه. غافل که شتاب کرده و بجای دوتا دکمه، فقط یکیشو فشار داده. دکمه ی پِلِی!

بخشو صدا داد تو سرش و خوند: "نوبت جنگ به سالار شهیدان آآآمد".... غافل از ایکه ضبط خروس دیگه صدا ضبط نمیکنه، میخواد یه کار دیگه بکنه... شده  بمب ساعتی و هی داره به لحظه ی انفجار نزدیک میشه. اولِ نوار خالی بود و همی فرصت  داد که بخشو بخونه " بر در خیمه شهنشاه غریبان آمد"
همی که بخشو فرود اومد که نفس بگیره سی بند بعدی....همی که شُشاش از هوا پر شد... تو سکوت محض، همه شُپِّه ی عرق و لخت و صدای نفس، یهو هایده دو اکتاو رو دست بخشو بلند شد که: وقتی میااای صدااای پااات از همه ....


اوسالا گوگوش و پوران و سوسن میومدن جلب سیاحان یا ناسیونال یا پرورشگاه، و گاردن پارتی میگرفتن. اولش، فکر همه رفت اونجا. صدا ولی از سمت بخشو میومد، صدا میومد ولی دهنش نمیجنبید. همه میخش شده ن. خروس مُهل نداد از همونجا شیرجه زد رو ضبط. شیرجه ای که همه چیو تکمیل کرد و شب باشکوهی ساخت! چهل تا ضبط شُرِّشتی پهن شد کف زمین حسینیه.... دیگه گرفتن و خفه کردن هایده از قبل هم سختتر شد. هم سی خودش هم سی یازده بُر سینه زن.


کریم اُسالی میگه شو سختی رومون گذشت،  هم باید با " تا وقتی از در تو میای لحظه ی دیدن میرسه" ضرب میگرفتیم تا سینه خراب نشه، هم هوشیارِ پای لُختمون باشیم که تو کپِ ضبط گیر نکنه.
سینه ی سخت و پیچیده ای شد او سال. تاریخ باید بدونه فیلیپس در اولین حضورش تو بوشهر چه کرد!



پی‌نوشت: عبدی‌پور قبل از این که کارگردان خوبی باشه، نویسنده محشری هست. شاهدم هم صفحه اینستااگرامش که پر از متن‌های درخشان با لحن بوشهریه. هر چی نباشه میراث‌دار مکتب ادبیات جنوب بالاخص بوشهره. روایت‌هاش هم تنه به تنه رئالیسم جادویی امریکای جنوبی می‌زنه. به همین خاطر ایراد نگیرید که ترانه سوغاتی در سال 1355 یعنی دو سالی بعد از تاریخ این روایت، ساخته شده. هر جای متن رو هم متوجه نشدید بپرسید تا توضیح بدهم.