با ماهرخی اگر نشستی، خوش باش

با ماهرخی اگر نشستی، خوش باش

تلاوت‌های ذهنی یک خود نسل سوخته‌بین
با ماهرخی اگر نشستی، خوش باش

با ماهرخی اگر نشستی، خوش باش

تلاوت‌های ذهنی یک خود نسل سوخته‌بین

این‌ها همه‌ش تقصیر ماست، تو که گناهی نداری

اتفاق عجیبی افتاد. دنبال شعرهایی که «پریشان» داشته باشد در گوگل جست‌وجو کردم و در هم‌آن صفحه‌ی اول، ترانه‌ی «پریشان» محسن چاوشی را پیشنهاد داد.
«ای روی دل‌آرایت مجموعه‌ی زیبایی
مجموع چه غم دارد از من که پریشانم»

دخترک توی گهواره خوابیده بود و مادرش در آشپزخانه، موبایلش را به اسپیکر بلوتوثی وصل کرده بود و آهنگ گوش می‌داد. ترانه پس از ترانه رد می‌شد تا نوبت به چاوشی رسید. دخترک از توی اتاقش، وسط خواب زد زیر گریه.

بار اول را گذاشتیم پای «همزمانی». ولی وقتی روزهای بعد دوباره و سه‌باره این پخش ترانه و از خواب با گریه پریدن تکرار شد، شک کردیم.

«گربه» را نشاندیم وسط و ترانه پریشان را پخش کردیم. موسیقی با تک‌نوازی غمگین یک ساز زهی (شاید ویولونسل) شروع شد. مهلت به آواز خواننده نرسید، دخترک که خنده‌کنان دست و پا می‌زد، ساکت شد، به طور مظلومانه‌ای بغض کرد، لب بالایی را زیر لب پایینی‌اش فشرد و گریه کرد.
«... عشاق نمی‌خوابند از ناله‌ی پنهانم»

آهنگ را قطع کردم. رو به دخترک، توی دلم گفتم: «ای بخت پریشان! بین این همه ترانه، فقط یک ترانه، هم‌نامت باشد و با آن، عزاداری کنی. نکند اسمت را دوست نداری؟»