قبلاً دربارهی بلندگوی دبیرستان دخترانه روبهروی خانهمان گفته بودم. همآن که احساس تکلیف میکرد در مراسم و مناسبتها، از همسایهها آزمون شنواییسنجی بگیرد.
شکر خدا حالا که محرّم است و به دستگاه امام حسین نمیشود گفت بالای چشمت ابروست. وقتی عرقخورها صف اول زنجیر میزنند استبعادی ندارد که خانم مدیر، پیچ صدای بلندگویش را تا ته زیاد کند.
موسیقی نوحهای که پخش میشد آشنا بود. توی خانه دراز کشیده بودم. سرم را از روی بالش بلند کردم تا بهتر بشنوم.
از این نوحههای امروزی مداحهای تازه به دوران رسیده بود.
بله، جناب مداح روی ملودی ترانهی معروف «دَ َ َ َ َریا اولین عشق مرا بُـُـُـُـُردی» یک شعری شبیه این گذاشته بود:
«سَـَـَـَـَـقّا آخرین مشک مرا بُـُـُـُـُردی!»
یاللعجب! اگر شمای نابوشهری با این سبک نوحهها حال میکنید به خودتان ربط دارد ولی ما چرا؟ ما که دستمان پر از ریتم و شعر و ملودیست چرا؟ برای ما که «بخشو» و «ناخدا» و «گراشی» داریم قباحت دارد بلندگوی محرمجلسیها شویم!
چه مدیر بدسلیقه ای
سرش شلوغه فقط!
گر سلیقه داشتی در حسرت شی نمیموندی
والا
اسرار هویدا نکن دیگه
جناب برادر می ترسم نظری دهم
نه به ترست نه به شکلکت
بگو جان برادر
migam in agha mohsen badjoori moshtarie neveshteh hatoon hast, man shayad 2 mahi bood ke sar nazadeh boodam, mesle hamishe delneshin minevisi :)
لطف داری
محسن هم به من لطف داره گر نه تو این دوره زمونه کی وبلاگ میخونه؟ همه محدود شدند تو شبکههای اجتماعی.
البته من شما رو دنیال میکردم، هم تو فیسبوک هم اینستاگرام.
باز هم لطف کردی و داری.