صیغه عقد نودونهساله
گزیدهی روزنامهی خاطرات عینالسلطنه از جشن عروسی
صفحهی 154
خانم بله نگفتیکماه بود برای میرزامحمدخان پسر سیُم نصیرالدوله از همشیرهی آذرخانم گفتوگو بود، امروز به سلامتی عقدکنان شد. جماعتی دعوت داشتند. من و دائیجان با امامجمعه خوئی برای اجرای عقد، اندرون رفتیم. اصلا والیِ اعظم، نونُر خودخواه و حرفنشنوست.
امروز هم هزار بازی درآورد. بالاخره من رفتم و خیلی بد گفتم تا آمد. مثلا برای آنکه بند کفشش کوتاه بود، یا گلسینه کوچک، دوساعت مباحثه داشت و میگفت با این نواقص من چطور آن اتاق بروم.
بهحمدالله صیغهی عقد جاری شد. اما چه شکل، محرر امام در اول با شدّ و مَدّ زیاد خطبه را خواند، خانم بله نگفت. دفعهی دوم کم کوتاهتر آورد باز خانم بله نگفت. دفعهی سیُم، چهارم، پنجم که به این اختصار رسید که خانم حاجی امامجمعه وکیل است، یک صدایی مثل آنکه از قعر چاه درآید جواب داد. محرر گفت من همچه دختری تا حال ندیدهام، از نفس افتادم. امامجمعه میگفت آدمِ مارزده از ریسمان سیاه و سفید میترسد.