تلاوتهای ذهنی یک خود نسل سوختهبین
تلاوتهای ذهنی یک خود نسل سوختهبین
داستان رادیویی
آنوشکا جاسراج
علیرضا شاهمحمدی
صفحهی 137
عصرهای یکشنبه وقتی خانه را ترک میکنم، همسرم از همیشه خوشحالتر است. پنجسال است ازدواج کردهایم؛ هنوز خیلی زود است که از نبودنِ هم لذت ببریم. رفقای کافهی ایرانی چنین عقیدهای ندارند. آنها فکر میکنند عشق و ازدواج دو موضوع جدا هستند.
صفحهی 138
کاروکاسبی مغازه خوب است. چند ماه پیش توانستم شاگرد جوانی استخدام کنم که بنشیند پشت دخل تا وقت آزاد بیشتری داشته باشم. «واسهی هیچ کارینکردن، وقت آزاد بیشتر میخوای چیکار؟» همسرم همیشه این را وقتی میپرسد که روزهایم را توی خانه میگذرانم و وسایلی را تعمیر میکنم که نیازی به تعمیر ندارند.
•
... آه کشید، مثل آه کشیدنِ پیرها وقتی از توضیح دوباره و دوبارهی مسائل به جوانترها خسته میشوند.
صفحهی 139
گفت: «روزنامه نمیخونم.»
«بهخاطر همینه که هنوز لبخند میزنی.»
صفحهی 140
... قبل رفتن با من دست داد و گفت: «ایمان داشته باش.» شنیدنش عجیب بود، آن هم از یک استاد فلسفه.