با ماهرخی اگر نشستی، خوش باش

با ماهرخی اگر نشستی، خوش باش

تلاوت‌های ذهنی یک خود نسل سوخته‌بین
با ماهرخی اگر نشستی، خوش باش

با ماهرخی اگر نشستی، خوش باش

تلاوت‌های ذهنی یک خود نسل سوخته‌بین

جان‌پناه

دراز کشیده بودم. بیدار بودم و چشم‌هایم باز بود. ناگهان، غمی از ناکجاآباد عالم، سرازیر شد بر دلم.
آرام، بدون این‌که صورتم را برگردانم، گفتم: «بغلم کن. بیا روی سینه‌م. نذار سقف رو ببینم.»

نظرات 2 + ارسال نظر
مرضی دوشنبه 14 مرداد 1392 ساعت 23:22

ای جااان

مریم سه‌شنبه 15 مرداد 1392 ساعت 00:08

یه کم حقیقی بنویس

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد