با ماهرخی اگر نشستی، خوش باش

با ماهرخی اگر نشستی، خوش باش

تلاوت‌های ذهنی یک خود نسل سوخته‌بین
با ماهرخی اگر نشستی، خوش باش

با ماهرخی اگر نشستی، خوش باش

تلاوت‌های ذهنی یک خود نسل سوخته‌بین

آمدم ای ماه! پناهم بده

این که به سنّی برسیم که دیگر مادر، در خیابان و انظار عموم، ما را را بغل نکند و نبوسد، را از نشانه‌های بزرگ شدن می‌دانستیم.
از هم‌آن بچگی‌ تا حالا که سنّ باباها هستم، کراهت و خجالت داشتم که والده چه در خلوت و چه جلوت، بغل و ماچم کند! مادران هم که ول‌کن نیستند، در همه حال ما بچه‌ایم و بوسیدنی.
این بی‌میلی به هم‌راه تفاوت قدّ ما که یک سر و گردن از او بلندترم سبب می‌شد که وقت روبوسی بعد هر مراجعت از سفر، فقط گردن و شانه به پیرزن برسد.
الهی العفو!

از مشهدالرضا که برگشتم، توی فرودگاه اهواز هم‌دیگر را دیدیم. جلو آمد که بغلم کند. حرکتی نکردم. این بار عذر پزشکی هم داشتم:
• مامان، من سرما خوردم!
•• اشکالی نداره، من همیشه گردنت رو می‌بوسم.


پی‌نوشت: این‌جا رسم است که معمولاً کهن‌سالان قدخمیده دست کوچک‌ترها را می‌بوسند و جوانان هم متقابلاً برای احترام، سر آن‌ها را.
ادبی که رعایت قدّ و قامت طرفین را می‌کند و هیچ‌کدام را به زحمت نمی‌اندازد.
نظرات 1 + ارسال نظر
آرامش شنبه 20 آبان 1391 ساعت 12:35

سلام
برادرای منم با شما هم احساسن.
خدا سایه این گل رو از سر شما کم نکنه؛
خیلی رسم قشنگی دارید، رسومی که باعث زحمت نشه باید حفظ کرد.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد