با ماهرخی اگر نشستی، خوش باش

با ماهرخی اگر نشستی، خوش باش

تلاوت‌های ذهنی یک خود نسل سوخته‌بین
با ماهرخی اگر نشستی، خوش باش

با ماهرخی اگر نشستی، خوش باش

تلاوت‌های ذهنی یک خود نسل سوخته‌بین

پاییز؛ بهاری است که عاشق شده است

بیابان‌های «سی‌یخ دارنگون» در اطراف شیراز. زمین‌های لخت و عور تی 55 هد. یک عصر پاییزی دل‌گیر و یک گروهان پیاده که خاکی و خسته از تمرین نظامی به اردوگاه برمی‌گردد. سربازها به هم‌راه سلاح سازمانی‌شان در یک خط ممتد، کنار جاده‌ای فرعی که دشت را دو قسمت می‌کند، حرکت می‌کنند.
دسته‌ی پیاده جلودار است. چند تفنگ‌دار پیاده که ژ-3 دارند. یکی که درشت‌اندام است تیربار ژ-3 را کول کرده است. یک سرباز لاغراندام که خمپاره 60 دارد. دسته‌ی ادوات هم با سلاح‌های سنگین‌شان کند و آهسته از پی می‌آیند. گروه، قطعات خمپاره 81 را سوا سوا دست گرفته‌اند و آخر از همه، پهلوان گروهان که دسته‌های سنگین‌وزن‌ترین سلاح را که تفنگ 106 باشد مثل یک فرغون گرفته و هن‌و‌هن‌کنان و عرق‌ریزان می‌آید. و من به لطف درجه‌ی روی بازویم، اجازه دارم خارج از صف، این جمع پژمرده و غمگین را با پشت‌زمینه غروب سرخ خورشید پشت کوه‌های دوردست ببینم.
همه ساکت‌اند. همه خسته‌اند. و غربت‌زده. توی صورت تک‌تک‌شان که نگاه کنی به هم‌راه حس‌هایی که گفتم و قاطی هر حسّی که حدس بزنی، غم غربت و دوری از خانواده را می‌بینی.
اردوی یک هفته‌ای در بیابان، زندگی صحرایی، تمرین‌های پرمشقت نظامی زیر آفتاب سوزان، سنگینی حمل زلم‌زیمبوهایی که یک سرباز باید به خود ببندد، نگهبانی‌های شبانه که خواب و استراحت آدم را ناقص می‌کند، همه را کلافه کرده است. عذاب‌آورتر از همه این‌که مرخصی‌ها لغو شده است.
زور آخر خورشید است و تا چادرها راهی نمانده، ارشد جمع که گروهبانی است پایور، رو می‌کند به سربازی و بی‌هوا می‌گوید: «بخون!»
و او هم بی‌ این‌که جا بخورد، بلادرنگ شروع به آواز خواندن می‌کند و الحق که چه انتخاب خوبی:

دریافت ترانه‌ی «غروب» با صدای «سیاوش قمیشی»
نظرات 1 + ارسال نظر
آقا شهاب گل یکشنبه 7 آبان 1391 ساعت 02:12 http://shahab_2389@yahoo.com

این یاد داشت دقیقا مال کِی هست!؟

1380

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد