با ماهرخی اگر نشستی، خوش باش

با ماهرخی اگر نشستی، خوش باش

تلاوت‌های ذهنی یک خود نسل سوخته‌بین
با ماهرخی اگر نشستی، خوش باش

با ماهرخی اگر نشستی، خوش باش

تلاوت‌های ذهنی یک خود نسل سوخته‌بین

بنده‌ی حلقه‌ها

از هم‌آن اوّل‌ها، دوست داشتم انگشتر دست کنم. اولین انگشترم هم انگشتر قدیمی اَبَوی بود که توی رکابش یک تاج مینیاتوری ظریف حک شده بود. مدت‌ها دستم بود تا زمانی که فهمیدم پلاتین نیست و طلای سفید است.
از آن زمان به بعد انگشترهای زیادی عوض کرده‌ام و همیشه یکی‌دوتا دارم و به اصطلاح نمی‌گذارم دستم خالی باشد. همه‌جوره‌اش را داشته‌ام: سنگ‌دار و بی‌سنگ، عقیق و یشم و شرف‌الشمس، نقره ایرانی و ایتالیایی و مدت کوتاهی تیتانیوم. تنها حلقه‌ی بندگی! است که هنوز نوبتش نشده است.
و حالا، این انگشترها، نشانه‌ی حضور من شده‌اند. والده، هر وقت انگشترهایم را کنار تلویزیون ببیند می‌داند که خانه‌ام و اگر نباشند یعنی که بیرونم.

نظرات 2 + ارسال نظر
جنس مونث دوشنبه 8 اسفند 1390 ساعت 23:34 http://zandegieshirinman.blogsky.com

سلام چقدر نوشته هات کوتاه متین و کامل هستن واقعا لذت بردم خیلی .

من هم از تعریفت لذت بردم!

[ بدون نام ] چهارشنبه 10 اسفند 1390 ساعت 12:55 http://doctorgreen.persianblog.ir/

ساده...
بی دلیل...
دلنشین...
{گل}

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد