با ماهرخی اگر نشستی، خوش باش

با ماهرخی اگر نشستی، خوش باش

تلاوت‌های ذهنی یک خود نسل سوخته‌بین
با ماهرخی اگر نشستی، خوش باش

با ماهرخی اگر نشستی، خوش باش

تلاوت‌های ذهنی یک خود نسل سوخته‌بین

چلچله‌ باد شمال، زیر بال مِینا

نیّت کرده‌ام این بار که خانه رفتم، عصری که برای چای خوردن دور هم نشسته‌ایم، و مادر مثل همیشه• میان ما نشسته و پاهایش را دراز کرده است، کنارش دراز بکشم، سرم را روی پاهایش بگذارم، چشم‌هایم را ببندم و چیزی نگویم.
و او هم بدون این که نگاهم کند، دستش را روی سرم بکشد، موهایم را صاف کند و چیزی نگوید.
مدت‌هاست که این کار را نکرده‌ام و برای هم‌این است که این همه، دل‌تنگِ این کارم.
• خدایا! همیشه‌ها را بیش‌تر کن.

نظرات 3 + ارسال نظر
[ بدون نام ] سه‌شنبه 29 شهریور 1390 ساعت 23:06 http://thomascrown.persianblog.ir/

سلام
ارادتمندیم آقا مجتبای عزیز !
میدونی
از وقتی چند روز پیش بلاگ شما رو دیدم
حس وب نویسی من هم گل کرد!
آدرسم رو نوشتم
سری به ما بزنین
من هم مثل شما عاشق فیلم هستم
و دستی هرچند کوتاه بر شاخه ی شعر دارم و اندک ذوقی
خوشحال شدم
موفق باشید

ATENA سه‌شنبه 19 فروردین 1393 ساعت 12:49

متن آهنگ را هم بزارین

ف. سه‌شنبه 5 اردیبهشت 1396 ساعت 03:02

خداحفظشون کنه

سلامت و سرزنده باشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد