نیّت کردهام این بار که خانه رفتم، عصری که برای چای خوردن دور هم نشستهایم، و مادر مثل همیشه• میان ما نشسته و پاهایش را دراز کرده است، کنارش دراز بکشم، سرم را روی پاهایش بگذارم، چشمهایم را ببندم و چیزی نگویم.
و او هم بدون این که نگاهم کند، دستش را روی سرم بکشد، موهایم را صاف کند و چیزی نگوید.
مدتهاست که این کار را نکردهام و برای هماین است که این همه، دلتنگِ این کارم.
• خدایا! همیشهها را بیشتر کن.
سلام
ارادتمندیم آقا مجتبای عزیز !
میدونی
از وقتی چند روز پیش بلاگ شما رو دیدم
حس وب نویسی من هم گل کرد!
آدرسم رو نوشتم
سری به ما بزنین
من هم مثل شما عاشق فیلم هستم
و دستی هرچند کوتاه بر شاخه ی شعر دارم و اندک ذوقی
خوشحال شدم
موفق باشید
متن آهنگ را هم بزارین
خداحفظشون کنه
سلامت و سرزنده باشی