با ماهرخی اگر نشستی، خوش باش

با ماهرخی اگر نشستی، خوش باش

تلاوت‌های ذهنی یک خود نسل سوخته‌بین
با ماهرخی اگر نشستی، خوش باش

با ماهرخی اگر نشستی، خوش باش

تلاوت‌های ذهنی یک خود نسل سوخته‌بین

بیا و ببین

نشسته بود و درددل می‌کرد. از زنش می‌گفت که در کلاس آموزش رانندگی ثبت‌نام کرده تا گواهی‌نامه بگیرد. زن خیلی خون‌سرد و ریلکسی دارد.
می‌گفت: «می‌ترسم روز اولی که بشینه پشت فرمون، زنگ بزنه و بگه: ببین! ماشین رو انداختم تو جوب. بیا درش بیار!
فرداش زنگ بزنه و بگه: ببین! ماشین رو کوبیدم به تیر برق. بیا ببرش صاف‌کاری!
پس‌فرداش زنگ بزنه و بگه: ببین! با ماشین زدم به یکی، پاش شکسته. بیا ببرش بیمارستان!
پسون‌فرداش زنگ بزنه و بگه: ببین! با ماشین تصادف کردم یکی رو کشتم. بیا خودت کارها رو راست و ریس کن!»
برگشت طرفم و گفت: «آقا اصلاً نخواستیم. نمی‌خوام رانندگی یاد بگیره. از فردا نمی‌ذارم بره کلاس!»

نظرات 2 + ارسال نظر
مریم سه‌شنبه 22 شهریور 1390 ساعت 03:22 http://www.roozane1370.blogsky.com

سلاممن یه تازه واردم تو زمینه ی وبلاگ نویسییه وبلاگ راه انداختم وخوشحال میشم بیای نظرتو بگیمنتظرتم

گــل گیســـو سه‌شنبه 29 شهریور 1390 ساعت 14:47 http://gol-gisoo.blogsky.com/

ای داد!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد