تلاوتهای ذهنی یک خود نسل سوختهبین
تلاوتهای ذهنی یک خود نسل سوختهبین
توی نوشتافزارفروشی، لابه لای نوارکاستها، «بیتاب»ِ «پژمان مبرّا» را میدیدم ولی چون خواننده، گمنام بود و چیزی دربارهی کار نشنیده بودم، دستم به خریدش نمیرفت. مثل بقیهی نوارکاستهای دوروبرش.رانندهی مینیبوس شرکت، پخش را روشن کرده بود و خواننده با شور و حرارت از «هوای هجدهسالگی»، «زیباترین روزها»، «بهترین فصل خدا»، «فصل هیاهو و صدا» و «عاشقی در بهترین فصل بلوغ» میخواند. با آن که آن روزها، چهار سالی از هجدهسالگی فاصله گرفته بودم ولی هنوز آن قدر دور نشده بودم که امواج حسرت به من نرسد.راننده، همین تک آلبوم را داشت و مکرّر در رفت و برگشتها گوش میکردیم. جز این، دو سه ترانهی قشنگ دیگر داشت. رفتم جلوی مینیبوس و دکمه Eject را فشار دادم. نوار که بیرون آمد، دیدم رویش نوشته: «بیتاب».حالا نوار جزیی از آرشیو نوارکاستهایم است و با وجود این که دستگاههای امروزی نوارخور نیستند و با کلی جستوجو در دنیای اینترنت، تنها دیجیتالِ سرکاستی آلبوم را پیدا کردم؛ پس از دوازده سال دوری از هژدهسالگی، به حسّ ترانه نزدیکتر شدهام.دریغ اینکه، در هژدهسالگی، عشقی نداشتم و مشغول نمایشگاه و کنکور و سفر و دانشگاه و انصراف و سربازی بودم و عاشقی را به سالهای بعد موکول کردم. غافل از این که:ای بیخبر از سوختن و سوختنیعشق آمدنی بُوَد نه آموختنیدانلود «هوای هیجدهسالگی» با صدای «پژمان مبرّا»