با ماهرخی اگر نشستی، خوش باش

با ماهرخی اگر نشستی، خوش باش

تلاوت‌های ذهنی یک خود نسل سوخته‌بین
با ماهرخی اگر نشستی، خوش باش

با ماهرخی اگر نشستی، خوش باش

تلاوت‌های ذهنی یک خود نسل سوخته‌بین

منی که دیده نیالوده‌ام به بد دیدن

چند ماهی می‌شد که نامزد کرده بود ولی هنوز خانمش را ندیده بودم. در مراسم عروسی یکی از دوستان با ماشین دنبال ماشین عروس بودیم که ماشین کناری برای‌مان بوق زد. خودش بود به همراه زنی که قاعدتاً باید همسرش می‌بود. دختر قشنگ و خنده‌رویی بود. دستی به آشنایی تکان دادیم. از دور و از پشت شیشه، لب‌خوانی کردم که از شوهرش می‌پرسد این کیه؟ و دوست من هم معرفی می‌کند. سریع موبایل را بیرون کشیدم و نوشتم «با ماه‌رخی اگر نشستی خوش باش». پیامک کردم برایش. شیشه را کشیدم پایین، موبایل را بردم بالا و خطاب به آن‌ها، اشاره به موبایلم کردم. موبایلش را روی داشبورد گذاشته بود چون نور هشدار دریافت پیام، شیشه جلوی ماشین‌شان را روشن کرد. داشت خم می‌شد گوشی‌اش را بردارد که از آن‌ها گذشتیم.
به معجزه کلمات اعتقاد دارید؟
در دو سالی که گذشته، این دختر هر زمان مرا می‌بیند چنان گرم تحویل می‌گیرد و احترام می‌کند که می‌مانم. دوستم می‌گوید در خانه‌ی ما هر وقت اسم تو می‌آید خانمم تعریف می‌کند و می‌گوید فلانی چه بچّه خوبیه!

صندلی را رو به عقب خم می‌کنم. این یکی پایم را روی آن یکی می‌اندازم. دستانم را زیر سرم قلّاب می‌کنم و زمزمه می‌کنم: «خیّام! اگر ز باده مستی، خوش باش»

نظرات 2 + ارسال نظر
سارا.ت دوشنبه 20 تیر 1390 ساعت 19:29 http://saarat.blogfa.com/

بله خب!!
دیده نیالوده ای به بد دیدن !!
چون ماهرخ که بد نمیشه!!

بله،
ولی دیدن ماهرخ ها چشم بصیرت می خواهد!

سیب چهارشنبه 22 تیر 1390 ساعت 08:03 http://www.sibeleila.persianblog.ir

ببین من ولی جای اون خانم بودم نظر دیگه ای می داشتم

خدا رو شکر که نیستید!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد