با ماهرخی اگر نشستی، خوش باش

با ماهرخی اگر نشستی، خوش باش

تلاوت‌های ذهنی یک خود نسل سوخته‌بین
با ماهرخی اگر نشستی، خوش باش

با ماهرخی اگر نشستی، خوش باش

تلاوت‌های ذهنی یک خود نسل سوخته‌بین

چشمان کاملاً باز

مرد جوان، آراسته با لباس‌های مد روز، کفش‌های واکس‌خورده، سر وصورت تمیز و مرتب، سینه را جلو داده بود و با قدم‌های سریع، در پیاده‌رو می‌رفت. از آن طرف خانمی سلانه سلانه می‌آمد. آب کولر یکی از مغازه‌ها، جمع شده بود توی پیاده‌رو و تنها یک باریکه راه را برای عبور، باز گذاشته بود. پسر جوان و زن، هم‌زمان به چاله‌ی آب رسیدند.
پسر، معطل نکرد و تیز و سریع پایش را میان آب‌ها گذاشت و گذشت و گذاشت تا زن از مسیر تمیز برود.
در شبانه‌روز، چند صحنه‌ی این گونه می‌بینیم؟ آیا اصلاً می‌بینیم؟ آیا خوب نگاه می‌کنیم تا ببینیم؟

نظرات 2 + ارسال نظر
مرضیه دوشنبه 26 اردیبهشت 1390 ساعت 09:17

عجله داشته...

لیلا شنبه 7 خرداد 1390 ساعت 06:57 http://leilaamiri.blogsky.com/

سلام
چه آقای متشخصی بودن اون آقا!
ولک خیلی جالب مینویسیااااااااااااااااااا !بقیه پستاتون رو هم تا حدودی خوندم!جالب بودن!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد