با ماهرخی اگر نشستی، خوش باش

با ماهرخی اگر نشستی، خوش باش

تلاوت‌های ذهنی یک خود نسل سوخته‌بین
با ماهرخی اگر نشستی، خوش باش

با ماهرخی اگر نشستی، خوش باش

تلاوت‌های ذهنی یک خود نسل سوخته‌بین

از اون آسمون آبی

... بر خلاف همه‌ی این تحلیل‌های روان‌شناسانه و بررسی‌های روان‌کاوانه و نتیجه‌گیری‌های علمی، باید بگویم که او، فقط و فقط، هم‌دم می‌خواهد. هم‌دل می‌خواهد. هم‌آغوش می‌خواهد. (تصورات جنسی را داخل ماجرا نکن)!
او یک سینه ستبر مردانه می‌خواهد که سرش را رویش بگذارد و میان یک حجم محکم و مطمئن، مچاله شود. او دستی می‌خواهد که با زلف‌هاش بازی کند و برود توی موهاش و نازش کند. او دوست دارد در آن حالت بی‌وزنی، فشار دو لب رو پشت موهایش احساس کند و خودش را به خواب بزند و همه عمر سر از این مستی برندارد.
او، این شکلک‌های قلب و likeها و کلمات عاشقانه‌ی هرجایی را نمی‌خواهد...


پی‌نوشت 1: شرمنده! هر توضیح بیش‌تر، گنگی ماجرا را بیش‌تر می‌کند.
پی‌نوشت 2: البته که کلمات عاشقانه؛ هرجایی نیستند. اما دست‌مالی شدن، هر جنسی را دستِ دوّم می‌کند.
پی‌نوشت 3: «او»، می‌تواند «تو» باشد.

نظرات 6 + ارسال نظر
تو پنج‌شنبه 4 فروردین 1390 ساعت 16:26 http://www.chasbandegihaye-roohe-ma.blogsky.com

آره خودشه...دقیقا همینه...تو بی نظیری مجتبی...او اگه زنه زن باشه دقیقا همین ها رو میخواد...اصلا تو بی نظیری...نمیتونستم ازت تعریف نکنم...حیفم میاد بهت نگم ...او زن زن هست تو مرد مردباش براش...آها...دقیقا بزار روی سینه ستبر و مردونه تو مچاله بشه و احساس امنیت کنه...به شدت احساس امنیت کنه...
وای وای وای...تو بی نظیری مجتبی...حقیقتا بی نظیری...

من این وسط کاره ای نیستم.
ناظرم و روایت می کنم.

تو پنج‌شنبه 4 فروردین 1390 ساعت 20:01 http://www.chasbandegihaye-roohe-ma.blogsky.com

خوب روایت میکنی...

سیب جمعه 5 فروردین 1390 ساعت 00:34

میشه خواهشاً یکبار خودت رو به ناظر بودن نزنی
خودت رو
به ناظر بودن
نزنی
فیلمی شده واسه خودش
(چقدر دوست دارم اشتباه نکرده باشم!)

نه! شما اشتباه نمی کنید.
خطایی هست، از من است.

سیب جمعه 5 فروردین 1390 ساعت 09:48 http://sibeleila.persianblog.ir

درست میشود، همینطور که نمی ماند

مهشید شنبه 20 فروردین 1390 ساعت 20:12 http://mahshidmohamadi.blogfa.com

این منم... آن سینه ی ستبر مردانه، آن دستهای بزرگ و محکم "دست های او"...
عالی نوشتید

آقا شهاب گل شنبه 15 مهر 1391 ساعت 01:30

آتش زدی در جان ما ...........(اشک شوق)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد