با ماهرخی اگر نشستی، خوش باش

با ماهرخی اگر نشستی، خوش باش

تلاوت‌های ذهنی یک خود نسل سوخته‌بین
با ماهرخی اگر نشستی، خوش باش

با ماهرخی اگر نشستی، خوش باش

تلاوت‌های ذهنی یک خود نسل سوخته‌بین

نقاب فروش

- این چه کاری بود کردی؟
- ...
- پشیمون نیستی؟
- برو بی‌احساس! این قدر خودت رو سانسور کن تا یادت بره چی بودی.

نظرات 5 + ارسال نظر
تو جمعه 19 آذر 1389 ساعت 04:24 http://www.chasbandegihaye-roohe-ma.blogsky.com

این دو تا جمله نصفه شبی شایدم دم صبحی رفت رو مخم..
بی احساس....
خود سانسوری...
وای مجتبی تعریفی از من کردی تو این پست...

هر چند باز خودسانسوری اجازه نداد به جای «برو» بنویسم «گم شو»

[ بدون نام ] جمعه 19 آذر 1389 ساعت 18:01

سانسور چی شده بودم که ممیزی های کار درست باید جلوی پایم لنگ می انداختند.
انقدر خوب سانسور میکردم که دیگر ردی هم از دل مشغولیهایم در آن روزها نمانده.
چند سالی را هیچ به خاطر نمی آورم.
سانسورچی بودم با یک نقاب بی ترک اما پر از احساس.
این درد بدتریست.
که می گفتند
برو بی احساس!اینقدر خودت را سانسور کن تا یادت بره چی بودی.

تو شنبه 20 آذر 1389 ساعت 01:55 http://www.chasbandegihaye-roohe-ma.blogsky.com

هستی امشب؟

سیب شنبه 20 آذر 1389 ساعت 07:28 http://sibeleila.persianblog.ir

احسنت
همیشه همه چیز رو بدون سانسور میگم
کلی هم انگشت اتهام طرفمه
ولی همیشه هم همه بهم میگن مرموز، سکرت، سیاسی، حراستی، سانسور!!!!!!!
ولی من بازم همیشه همه چیز و بدون سانسور میگم!

کار خوبی می کنید
ادامه بدهید

مرضیه شنبه 27 آذر 1389 ساعت 09:40

گاهی حیاست که بنظرم بد نیست.

عریانی نمیتواند افتخار بشریت باشد.

بله دریدگی هنر نیست
ولی نسبیت صفات اخلاقی است که ما را دیوانه کرده

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد