گزیده کتاب «کفشهای آبنباتی»
نوشته «ژوان هریس»
ترجمه «طاهره صدیقیان»
چاپ «کتابسرای تندیس»
صفحه 14
تعداد زیادی از این مغازهها در طول خیابانها... وجود دارد... اجارهشان بسیار گران است و عمدتاً بر روی حماقت گردشگران برای حضور دائمشان تکیه دارند.
صفحه 18
عادت دارم مردم به من خیره شوند. این حالت اتفاق میافتد، گاهی حتی در پاریس، جایی که زنان زیبا بسیار زیاد هستند. میگویم زیبا – اما این توهم است. سری اندک خمیده، گام برداشتنی بااعتماد به نفس، لباسی فراخور آن لحظه، و هر کسی میتواند زیبا به حساب بیاید.
صفحه 44 و 45
مادر بودن یعنی در ترس زندگی کردن. ترس از مرگ، از بیماری، از داغ، از حادثه، از غریبهها یا به سادگی از آن چیزهای کوچک و هرروزه که به نوعی میتواند بیشترین لطمه را به ما بزند: نگاه حاکی از ناشکیبایی، کلمات خشمآلود، قصهی ناگفتهی قبل از خواب، بوسهی فراموششده، لحظهی وحشتناکی که مادر دیگر مرکز دنیای دخترش نیست و فقط قمرِ دیگری در مدار یک خورشید کماهمیتتر به شمار میرود.
صفحه 53
ولی خیلی سخت است، هنگامی که هر کسِ دیگری برای خود، دوستی دارد. و خیلی سخت است، هنگامی که مردم فقط وقتی به راستی دوستت دارند که شخص دیگری باشی.
صفحه 55
شاید بعد از این سوار مترو شوم. میتوانی همه جور مردم عجیب را در مترو ببینی. مردمی از همهی نژادها: جهانگردان؛ زنان باحجاب؛ بازرگانان آفریقایی با جیبهایی پر از ساعتهای بدلی و عاجهای کندهکاریشده و النگوها و تسبیحهای صدفی. مردانی که مثل زنها لباس پوشیدهاند، و زنهایی که خود را مانند ستارگان سینما آراستهاند، افرادی که از توی کیسههای کاغذی غذاهای عجیب میخورند، مردمی با موهای پانکی، و خالکوبی و حلقههایی توی ابروهایشان، و گداها و نوازندهها و جیببرها و مستها.
مامان ترجیح میدهد من با اتوبوس بیایم.
صفحه 64
کار؟ همه به داشتن شغل نیاز دارند. شغل بهانهای برای بازی به من میدهد. برای با مردم بودن، برای این که آنها را تماشا کنم و رازهای کوچکشان را دریابم. البته، من به پول نیازی ندارم؛ که به همین دلیل است که اولین کار دمِدست را پذیرفتم. تنها شغلی که هر دختری میتواند بدون مشکل در جایی مثل (اینجا) پیدا کند.
نه، آن نه. البته پیشخدمتی.
صفحه 66
دوباره همان نقاش. اکنون او را میشناسم. او را اغلب در (کافه) میبینم که آبجو میخورد و با خانمها گپ میزند. پنجاه یورو برای یک طرح مدادی- میتوانی بگویی ده یورو برای نقاشی و چهل یورو برای چاپلوسی- و او چربزبانی خود را به هنری ارزنده تبدیل میکند. او جذاب است- زنهای ساده به طور اخص تحت تأثیر قرار میگیرند- و بیشتر از هنرش، سماجت اوست که راز موفقیتش محسوب میشود.
با کفش آبنباتی که نمیشه راه رفت... همه اش میچسبه به زمین. فکر کنم راوی کتاب هم اصلاً تو زندگیش پیشرفت نکنه، چون فقط کسایی پیشرفت میکنن که شتابشون بالا باشه و وقتی شتابت بالا باشه دیگه چیزایی که راوی دیده رو نمیبینی...
حالا کفش آب نباتی یعنی چی؟
منظور رنگ کفش است که قرمز آب نباتیه
قرمز آب نباتی؟
/:)
چقدر مطلب نوشتین!!!!
قرمز آب نباتی؟