با ماهرخی اگر نشستی، خوش باش

با ماهرخی اگر نشستی، خوش باش

تلاوت‌های ذهنی یک خود نسل سوخته‌بین
با ماهرخی اگر نشستی، خوش باش

با ماهرخی اگر نشستی، خوش باش

تلاوت‌های ذهنی یک خود نسل سوخته‌بین

مرا به نام کوچکم صدا بزن

روایت اوّل: اسمم را که صدا می‌زد، دوست داشتم. به عمد جواب نمی‌دادم تا نامم را از دهانش مکرر بشنوم.
روایت دوّم: صداش که می‌کردم، هنوز اسمش را کامل نگفته بودم که جواب می‌داد. می‌گفت خوش ندارم حتی یک لحظه منتظرت بگذارم.
***
عشق، همیشه و همه‌جا، یکی است. روایت‌ها مختلفند.

نظرات 3 + ارسال نظر
پویان شنبه 5 تیر 1389 ساعت 17:23 http://behdasht-bimariha.blogfa.com/

سلام دوست عزیز قشنگ بود . با یه شعر در مورد آلودگی هوا بروزم خوشحال میشم سر بزنی منتظر خضور گرمت هستم

غزلک دوشنبه 7 تیر 1389 ساعت 07:52 http://golemamgoli.blogsky.com/

دقیقاً همین طوره که گفتی!

هادی چهارشنبه 9 تیر 1389 ساعت 15:36 http://www.parishooni.blogsky.com/

سلام
مثل همیشه دلنشین و قشنگ
ایام به کام

ممنون دوست وفادار من

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد