روایت اوّل: اسمم را که صدا میزد، دوست داشتم. به عمد جواب نمیدادم تا نامم را از دهانش مکرر بشنوم.
روایت دوّم: صداش که میکردم، هنوز اسمش را کامل نگفته بودم که جواب میداد. میگفت خوش ندارم حتی یک لحظه منتظرت بگذارم.
***
عشق، همیشه و همهجا، یکی است. روایتها مختلفند.
سلام دوست عزیز قشنگ بود . با یه شعر در مورد آلودگی هوا بروزم خوشحال میشم سر بزنی منتظر خضور گرمت هستم
دقیقاً همین طوره که گفتی!
سلام
مثل همیشه دلنشین و قشنگ
ایام به کام
ممنون دوست وفادار من