خطر لو رفتن پایان داستان «به هادس خوش آمدید»
یک. اگر میخواهید از دههی شصت متنفر شوید، کتابهای «بلقیس سلیمانی» را بخوانید.
دو. از مردهای آویزان و بلاتکلیف و غیرقابل اتکایی که عاشق قهرمانهای داستانهای «بلقیس سلیمانی» میشوند خوشم نمیآید. در واقع از نویسنده بدم میآید که آنها را اینجوری خلق کرده است! خالق دنیایی که تنها مردان خوبش، پدرهای پیر هستند.
سه. یک فصل مانده به انتهای داستان «به هادس خوش آمدید» بس که از دست قهرمان زن قصه حرص خوردم که لحظهای نفرین کردم زیر عمل ترمیم پردهی بکارت، بمیرد! تا از دست زنجمورههایش خلاص شوم که دیگر کار به آنجا نکشید و با خودکشی از روی پل، هم خودش هم من را راحت کرد.
چهار. خانم بلقیس سلیمانی! بدون که بنده به دختران جوان خوشگل کدبانوی متشخص حساسم. چرا آخر داستانهات اونها رو میکشی؟ ها؟ چرا با احساسات پاک ما بازی میکنی؟ ها؟ چرا؟!
نمیدونم الان این پست تعریف از کتابه!؟
برم بخونم،نخونم!؟بمونم یکی دیگه بذاری!؟
اصن چرا قبلا یه تیکه هاییشو گذاشتی!؟
اگه رفته بودم بخونمشا الان حالم گرفته میشد.
سلیمانی از اون دسته نویسندههاست که با حوصله داستانش رو شروع میکنه ولی آخرش حوصلهش سر میره و هولهولکی تمومش میکنه.
خود دانی، خواندن بهتر از نخواندن است.
پنج:
خانم بلقیس سلیمانی!بدون که بنده هم به نامزد های دختران جوان خوشگل کدبانوی متشخص حساسم.چرا آخر داستانهات اونها رو میکشی؟ها؟چرا با احساسات پاک ما بازی میکنی؟ها؟چرا؟!