اتفاق عجیبی افتاد. دنبال شعرهایی که «پریشان» داشته باشد در گوگل جستوجو
کردم و در همآن صفحهی اول، ترانهی «پریشان» محسن چاوشی را پیشنهاد داد.
«ای روی دلآرایت مجموعهی زیبایی
مجموع چه غم دارد از من که پریشانم»
دخترک
توی گهواره خوابیده بود و مادرش در آشپزخانه، موبایلش را به اسپیکر
بلوتوثی وصل کرده بود و آهنگ گوش میداد. ترانه پس از ترانه رد میشد تا
نوبت به چاوشی رسید. دخترک از توی اتاقش، وسط خواب زد زیر گریه.
بار اول را گذاشتیم پای «همزمانی». ولی وقتی روزهای بعد دوباره و سهباره این پخش ترانه و از خواب با گریه پریدن تکرار شد، شک کردیم.
«گربه»
را نشاندیم وسط و ترانه پریشان را پخش کردیم. موسیقی با تکنوازی غمگین یک
ساز زهی (شاید ویولونسل) شروع شد. مهلت به آواز خواننده نرسید، دخترک که
خندهکنان دست و پا میزد، ساکت شد، به طور مظلومانهای بغض کرد، لب بالایی
را زیر لب پایینیاش فشرد و گریه کرد.
«... عشاق نمیخوابند از نالهی پنهانم»
آهنگ
را قطع کردم. رو به دخترک، توی دلم گفتم: «ای بخت پریشان! بین این همه
ترانه، فقط یک ترانه، همنامت باشد و با آن، عزاداری کنی. نکند اسمت را
دوست نداری؟»
واویلا
دسته جمعی می کشیمت اگه بچه ام اسمشو دوست نداشته باشه
باید بری بدی شعرهای خوشگل با اسمش بسرایند و بنوازند به شادی که بره تو گوشت و خون دخترم
دوستت دارم "پریشان" ، شانه می خواهی چه کار ؟
دام بگذاری اسیرم ، دانه می خواهی چه کار ؟...
تا ابد دور تو می گردم ، بسوزان ! عشق کن !
ای که شاعر سوختی ، پروانه می خواهی چه کار ؟
مـُردم از بس شهر را گشتم ، یکی عاقل نبود
راستی تو این همه دیوانه می خواهی چه کار ؟
مثل من آواره شو، از چار دیواری درآ !
در دل من قصر داری ، خانه می خواهی چه کار ؟
خرد کن آیینه را در شعر من خود را ببین
شرح این زیبایی از بیگانه می خواهی چه کار ؟
شرم را بگذار و یک آغوش در من گریه کن!
گریه کن ! پس شانه ی مردانه می خواهی چه کار ؟
(مهدی فرجی)
ممنونم