با ماهرخی اگر نشستی، خوش باش

با ماهرخی اگر نشستی، خوش باش

تلاوت‌های ذهنی یک خود نسل سوخته‌بین
با ماهرخی اگر نشستی، خوش باش

با ماهرخی اگر نشستی، خوش باش

تلاوت‌های ذهنی یک خود نسل سوخته‌بین

آنا گاوالدا، دوستش داشتم، ترجمه ناهید فروغان، نشر ماهی

نگاهی به تلفن همراهم می‌اندازم.
هیچ پیامی برایم نیامده.
معلوم است.
چه‌قدر من احمقم.
چه‌قدر احمقم...

[چند ساعت بعد]

باز هم به تلفن همراهم نگاه می‌کنم و منتظرم خبری شود.
چهار صبح است...
واقعاً خیلی احمقم.

[فردا صبح]

به خانه‌ی خودمان هم زنگ زدم. کد پیامگیر را گرفتم. چند پیام بی‌اهمیت داشتم.
یعنی انتظاری غیر از این می‌داشتم؟
باز اشکم جاری شد.

صفحات 8 - 9 - 15

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد