نگاهی به تلفن همراهم میاندازم.
هیچ پیامی برایم نیامده.
معلوم است.
چهقدر من احمقم.
چهقدر احمقم...
[چند ساعت بعد]
باز هم به تلفن همراهم نگاه میکنم و منتظرم خبری شود.
چهار صبح است...
واقعاً خیلی احمقم.
[فردا صبح]
به خانهی خودمان هم زنگ زدم. کد پیامگیر را گرفتم. چند پیام بیاهمیت داشتم.
یعنی انتظاری غیر از این میداشتم؟
باز اشکم جاری شد.
صفحات 8 - 9 - 15