در دورهای که کم و بیش همچنان هم ادامه دارد، آقایان و خانمها شروع کردند به عمل بینی، کشیدن پوست، گذاشتن گونه و جراحیهایی از این قبیل. اگر کسی را چند وقتی نمیدیدی دو حالت بیشتر نداشت؛ یا مهاجرت کرده بود و یا زیر تیغ بود.
از مردهای گروه اول بعد از یک سال عکسی میرسید با یک دختر موطلایی، که هر دو ریسه میرفتند و از دخترها عکسی کنار یک بنای معروف، شلوار جینی به پا و پیرهن کاملاً پوشیدهای به تن که باد موهایشان را افشان کرده بود.
اما زیرتیغیها بعد از یکی دو ماهی که وَرَمشان میخوابید ظهور میکردند؛ و البته همه با قیافهای جدید و صد البته اعتماد به نفس بیشتر، قیافهای که در ابتدا پذیرفتنش کمی سخت بود ولی خب، کمکم عادی میشد.
موقعیت جدیدی درست شده بود. موقعیتی شاید کاملاً برعکس. ما معمولاً در برابر فراموشی مقاومت میکنیم، در حالی که این بار تمام سعیمان این میشد که نه تنها خود بلکه دیگران را نیز به سمت فراموشی سوق دهیم.
اما اتفاق بعدی، اتفاق بامزهای بود. همه، عکسهای قدیمشان را از آلبومها درمیآوردند و عکسهای جدیدشان را جایگزین میکردند. درست مثل آدمهایی که بعد از ازدواج مجددشان عکسهای عروسی قبلی را نابود میکنند. خیلی راحت بخش بزرگی از زندگیشان را منکر میشدند، خودِ جدیدِ عَلَمشده را به جای قدیم مینشاندند و حفرهی ایجاد شده را پُر میکردند.
این درد که میل به زیبایی یا گریز از زشتیست باعث میشود ما با کنترل عکسهای یادگاریمان خودِ جدیدی بسازیم. اما این خود چیست؟ این خودِ تصویریای که ما میشود، و گاهی از خود ما هم مهمتر؟
خیلی لذت میبرم وقتی یه دختر با اعتماد بنفس با بینی عقابی و بدون آرایش/کم آرایش میبینم که چهره ش رو همینجوری که هست پذیرفته
من هر جا یکیشون رو ببینم در جا بهش کردیت میدم!