با ماهرخی اگر نشستی، خوش باش

با ماهرخی اگر نشستی، خوش باش

تلاوت‌های ذهنی یک خود نسل سوخته‌بین
با ماهرخی اگر نشستی، خوش باش

با ماهرخی اگر نشستی، خوش باش

تلاوت‌های ذهنی یک خود نسل سوخته‌بین

بار دیگر، بندری که دوست داشتم

بندرحماد امروز را که می‌بینم یاد آشوراده می‌افتم.
خوب است که با راه ماشین‌رو، خانواده‌ها می‌توانند این عضو نادیده‌ی شهر را کشف کنند، در چند قدمی ساحل، درخت ببینند، شهر را به شکل نقطه‌چین چراغ‌ها تماشا کنند، دریا را با طعم سکوت و خنکا بچشند ولی...
با آن نورافکن‌ها و سکوها و سرویس‌ها، حماد، بکارتش را از دست داده. شده چیزی شبیه جنگل عامری‌؛ مصنوعی و دست‌ساز.

پی‌نوشت: این مطلب قبل از آلوده شدن خاک ساحل به خون، نوشته شده است.





عکس‌ها: اینستاگرام عبدالرضا قره‌باغی

نظرات 2 + ارسال نظر
محسن سه‌شنبه 13 مرداد 1394 ساعت 13:24

نفهمیدم خون چرا؟؟

آدم کشتند اون‌جا

محمد جمعه 16 مرداد 1394 ساعت 20:32

زن کشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد