با ماهرخی اگر نشستی، خوش باش

با ماهرخی اگر نشستی، خوش باش

تلاوت‌های ذهنی یک خود نسل سوخته‌بین
با ماهرخی اگر نشستی، خوش باش

با ماهرخی اگر نشستی، خوش باش

تلاوت‌های ذهنی یک خود نسل سوخته‌بین

اسراییل درون

کافی‌ست پایم را بگذارم توی مسجد تا «خلیل» یقه‌ام را بگیرد که:
آبدارخانه را می‌خواهیم بکوبیم از نو بسازیم، پول میلگرد با تو، واسه خرید کولر چه‌قدر می‌تونی کمک کنی؟ یالا پول بده، پول پمپ آب، پول لامپ دست‌شویی، پول آب‌سردکن، پول غذای نذری، پول آخوند، پول شربت و شیرینی اعیاد، پول بلندگو و آمپلی‌فایر، پول فرش، پول پشتی، پول..!
و من می‌گویم: نه، نه، نه!
بالای هیچ‌کدوم از این‌ها پول نمی‌دهم.
من فقط پول آن «لودر»ی را می‌دهم که تیغه‌اش را بگذارد زیر پی این مسجد و خرابش کند!
نظرات 2 + ارسال نظر
فاطمه جمعه 27 تیر 1393 ساعت 23:30

ظالم !
:|

امیر جمعه 3 مرداد 1393 ساعت 12:45

احسنت بر تو !

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد